تندمزاج و درشت رو. (ناظم الاطباء). تلخ ابرو. تلخ جبین. (مجموعۀ مترادفات) (بهار عجم) (آنندراج). کنایه از ترشرو و بی دماغ..... (از بهار عجم) (از آنندراج) : به تلخ رو مکن اظهار تنگدستی خویش که از طپانچۀ بحر است روی مرجان سرخ. صائب (از آنندراج). به دریا می شود از بازگشت آبها ظاهر که هرکس مرجع خلق است باید تلخ رو باشد. وحید (ایضاً)
تندمزاج و درشت رو. (ناظم الاطباء). تلخ ابرو. تلخ جبین. (مجموعۀ مترادفات) (بهار عجم) (آنندراج). کنایه از ترشرو و بی دماغ..... (از بهار عجم) (از آنندراج) : به تلخ رو مکن اظهار تنگدستی خویش که از طپانچۀ بحر است روی مرجان سرخ. صائب (از آنندراج). به دریا می شود از بازگشت آبها ظاهر که هرکس مرجع خلق است باید تلخ رو باشد. وحید (ایضاً)
دهی از دهستان چمچال بخش صحنۀ شهرستان کرمانشاهان است که در بیست و پنج هزارگزی باختر صحنه و چهار هزارگزی خاور شوسۀ کرمانشاه به سنقر قراردارد. دشتی سردسیر و معتدل است و 30 تن سکنه دارد. آب آن از رود خانه دینور و محصول آن غلات و برنج است. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
دهی از دهستان چمچال بخش صحنۀ شهرستان کرمانشاهان است که در بیست و پنج هزارگزی باختر صحنه و چهار هزارگزی خاور شوسۀ کرمانشاه به سنقر قراردارد. دشتی سردسیر و معتدل است و 30 تن سکنه دارد. آب آن از رود خانه دینور و محصول آن غلات و برنج است. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
دهی است از دهستان مرکزی بخش حومه شهرستان بهبهان که در 12هزارگزی شمال باختری بهبهان و 3هزارگزی شمال راه شوسۀ بهبهان به اهواز واقع شده است. هوای آن گرم و سکنۀ آن 220 تن است. آب آنجا از رودخانه و چشمه تأمین میشود. محصول آن غلات، کنجد، برنج، حبوبات، پشم و لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری وراه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایرن ج 6)
دهی است از دهستان مرکزی بخش حومه شهرستان بهبهان که در 12هزارگزی شمال باختری بهبهان و 3هزارگزی شمال راه شوسۀ بهبهان به اهواز واقع شده است. هوای آن گرم و سکنۀ آن 220 تن است. آب آنجا از رودخانه و چشمه تأمین میشود. محصول آن غلات، کنجد، برنج، حبوبات، پشم و لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری وراه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایرن ج 6)
در تداول عامه، احمق. ابله. (فرهنگ فارسی معین). سخت نادان و مستبد به رأی خویش. احمق و جاهل و لجوج. سخت نادان و احمق ستیهنده. آنکه در عقاید غلط خود پا فشارد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). آدم جاهل و یک دنده و مستبد به رأی. کسی که نمی توان روی حرفش حرف زد. (فرهنگ لغات عامیانۀ جمالزاده)
در تداول عامه، احمق. ابله. (فرهنگ فارسی معین). سخت نادان و مستبد به رأی خویش. احمق و جاهل و لجوج. سخت نادان و احمق ستیهنده. آنکه در عقاید غلط خود پا فشارد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). آدم جاهل و یک دنده و مستبد به رأی. کسی که نمی توان روی حرفش حرف زد. (فرهنگ لغات عامیانۀ جمالزاده)